هیچگاه موضوع علوم انسانی و اجتماعی خارج از جوامع غیرغربی نبوده است
به گزارش روابط عمومی دبیرخانه دائمی کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی،به نقل از پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، دکتر عطاء الله رفیعی آتانی، رئیس دبیرخانه دائمی کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی در سومین نشست اساتید علوم انسانی اسلامی با موضوع فلسفه اسلامی و علوم انسانی اسلامی سخنانی را بیان کرد که در ادامه مشروح آن از نظر شما می گذرد.
منظور از علوم اجتماعی و انسانی، تئوری های دانشگاهی هستند که مسئولیت ذاتی آنها تبیین، تفسیر و تا حدی توصیه، تجویز و کمک به مدیریت و کنترل پدیده های اجتماعی و انسانی است. علوم انسانی و اجتماعی در چارچوب رشته های مختلفی چنین وظیفه ای را انجام می دهند. علوم انسانی و اجتماعی موجود در این چارچوبی که می شناسیم محصول دوران جنگ در غرب است که در قرن چهاردهم میلادی رخ داده است.
علوم انسانی و اجتماعی گزارشی از تحقق فلسفه غربی در زندگی انسان غربی با متدولوژی های برآمده از مباحث فلسفی است. این مساله را به راحتی می توان با آثار و نظریه پردازان بنیادین غربی نشان داد
علوم انسانی و اجتماعی هم از نظر فاعل شناسایی و هم از نظر موضوع شناسایی متعلق به انسان غربی است. این چیزی نیست که ما بیان کرده باشیم، زیرا واقعیت همین است. هیچ گاه موضوع علوم انسانی و اجتماعی خارج از جوامع غیرغربی نبوده است. از سوی دیگر می دانیم انسان جدید غربی محصول تغییر بنیادین و فلسفی در غرب است یعنی تغییر فلسفی، انسان و زندگی جدیدی رابه وجود آورده است و این انسان و زندگی جدید در چارچوب رشته های علوم انسانی تلاش کرده تا توضیح دهد.
علوم انسانی و اجتماعی گزارشی از تحقق فلسفه غربی در زندگی انسان غربی با متدولوژی های برآمده از مباحث فلسفی است. این مساله را به راحتی می توان با آثار و نظریه پردازان بنیادین غربی نشان داد. بنابراین اینجا به ما حق داده میشود از نظر بنیادی و فلسفی به علوم انسانی و اجتماعی بپردازیم. ما با علوم انسانی و اجتماعی جهان شمول روبرو نیستیم، بلکه با چیزی روبرو هستیم که محصول چنین واقعیتی است.
نکته دیگری که بتوان ورود فلسفه را به قلمرو حوزه نفوذ علوم انسانی اجتماعی نشان داد، این است که همه علوم ملاک تفاوت شان، موضوعات شان است. می توان نشان داد وجه تمایزعلوم انسانی اجتماعی به عنوان یک کل، موضوعات غیرانسانی و اجتماعی است.
اگر این مساله را مفروض بگیریم که موضوع علوم انسانی اجتماعی، ملاک تمایزشان از سایر رشته ها و علوم است و بحث پایه ای و بنیادین که نحوه اثبات وجودی آنها بر عهده فلسفه است، به خودی خود به این نکته میرسیم که با معارف فلسفی خود به سراغ اثبات نحوه وجود موضوعات علوم ازجمله علوم انسانی و اجتماعی برویم.
موضوع علوم انسانی و اجتماعی، کنش فرد و پدیده های اجتماعی است. ممکن است گفته شود کنش می تواند مفهومی باشد که هر دو وجه را شامل می شود. اگر این گونه تلقی کنیم معلوم است که با مفروضاتی روبرو هستیم که در هر کدام می توانیم مناقشه داشته باشیم. اگر این مسأله را بپذیریم مهم ترین مساله فلسفی که اینجا رقم می خورد، «نحوه وجود جامعه» به عنوان یکی از مهم ترین موضوعات علوم انسانی اجتماعی است و فیلسوفان متأخر ما هم همه تلاش خود را در این رابطه کرده اند.
مفاهیمی مانند تشکیک وجود که فرصت می دهد ذومراتب دیدگی را در همه چیز از جمله در فرد و جامعه ببینیم، چرا نباید مبنای نظریه پردازی اجتماعی قرار بگیرد چون هم تکثر را معنا می کند و هم به مدارا فرصت می دهد و هم رشد و تربیت زمینه سازی می کند
ما برای اثبات نحوه وجود جامعه می توانیم از احکام عام وجود یا هستی استفاده کنیم. شاید با مشاهده و نشان دادن صفات ذاتی وجودی که قدرت برای جامعه محسوب می شود، بتوانیم وجه تمایز آن را از اجماع افراد نشان دهیم. چنان که در جامعه شناسی می گویند علم به هویت جمعی قابل احتساب است، یعنی هویت جمعی، فاعل است.
اگر ما هم خصوصیات ذاتی وجود را علم و قدرت بدانیم، شاید همین مسیر را ردیابی کنیم. اگر چنین شد باید از بنیادهای فلسفی که در این زمینه داریم کمک بگیریم تا چنین دیدگاه هایی را توسعه دهیم و یا معارف فلسفی را از این منظر در حوزه بنیادهای علوم اجتماعی و انسانی تزریق کنیم.
مفاهیمی مانند تشکیک وجود که فرصت می دهد ذومراتب دیدگی را در همه چیز از جمله در فرد و جامعه ببینیم، چرا نباید مبنای نظریه پردازی اجتماعی قرار بگیرد چون هم تکثر را معنا می کند و هم به مدارا فرصت می دهد و هم رشد و تربیت زمینه سازی می کند، یعنی هم تکثر را بپذیریم و هم با معیار فضائل اخلاقی، ذومراتب را رتبه بندی کنیم.
مهمتر از این، حرکت جوهری و صیرورت وجودی در وجود مادی این جهان است که مقوله های فلسفی فعلا در اینجا مادی است و فرصت صیرورت و رشد را به آن نمی دهد. اگر این را مبنا قرار دهیم، اتفاقات مهمی رخ می دهد، حداقل این است که موضوع علوم اجتماعی و انسانی در زندگی فردی به رشد و تربیت تبدیل می شود و در حوزه زندگی اجتماعی به پیشرفت اجتماعی می انجامد.
موضوع دیگر درباره بعد لذتهای فلسفی است که ما برای صیرورت وجودی داریم و آن را وارد مباحث علوم اجتماعی و انسانی می کنیم. یا مباحث قاعده وحدت قوا که به ما می گوید ابعاد وجودی انسان تجزیه ناپذیر است، یعنی انسان به عنوان «کل» در همه عرصه های زندگی حضور دارد. در این صورت ما به چه حقی انسان را تجزیه می کنیم و مورد بررسی قرار می دهیم. در جایی انسان را اقتصادی و در جای دیگر سیاسی می دانیم در حالی که انسان به عنوان کل در همه این عرصه ها حضور پیدا می کند. شاید مشکل علوم انسانی و اجتماعی که به سراغ علوم بین رشته ای رفته، تجزیه انسان است که واقعیت پیدا کرده است.
موارد معرفت شناختی با توجه به اهمیت مستقلی که دارد، در واقع انسان شناختی است. وقتی ما معرفت را مورد مداقه فلسفی قرار می دهیم در واقع انسان را مورد مداقه قرار داده ایم.
همین میزان از آموزه هایی که درباره علوم انسانی اجتماعی گفته شده و تنوع و ذومراتب دیدگی انسانها که باید آنها را بپذیریم، دارای این تاثیرگذاری است که تفاوت انسانها به اندازه شباهت های شان مهم است. بنابراین علوم انسانی و اجتماعی که مدعی است علوم جهان شمولی را در اختیار ما قرار می دهد، این گونه نیست. انسانها متفاوت هستند، هرچند این تفاوت به نحو تشکیکی است و باید تفاوت توسط علوم اجتماعی و انسانی تبیین شود.
تغییر انسانها به اندازه ثبات شان مهم است در حالی که علوم انسانی و اجتماعی موجود، انسانها را بیش از اندازه دارای ثبات می داند. اگر ثبات و شباهت نبود، قدرت تعمیم از نظریات علوم اجتماعی و انسانی گرفته می شد.
مبنای تعمیم یعنی انسانها به یکدیگر شبیه هستند و تغییر اساسی در زندگی آنها وجود ندارد و الا حق تعمیم دستاوردهای گذشته به آینه وجود نداشت و نتایج پژوهشها در قلمرو جوامع مختلف را برای جوامع دیگر نخواهیم داشت. در حالی که الان این کار را انجام می دهند.
ساختن آینده به دلیل تغییر انسان، پیش از پیش بینی آینده مهم است. پیش از آنکه آینده پیش بینی شود باید آن را ساخت و برای آن برنامه ریزی کرد. این همان اتهامی است که به رویکرد دینی در علوم انسانی زده می شود، در حالی که واقعیت تغییر و ساختن، هنجاری است. اگر تغییر اصل محسوب می شود، برنامه ریزی و تربیت و رشد و پیشرفت هم اصل هستند و برای آنها باید برنامه ریزی کرد پیش از آنکه تسلیم واقعیت شد.
پس ما باید مترصد باشیم تا با کلکسیونی از گذشته، آینده را پیش بینی کنیم. درحالی که آینده را می سازند و با محتوای علوم انسانی و اجتماعی در زیر چتر تبیین که در واقع تبیین نیست، در حال ساختن هستند.
موضوع علوم اجتماعی و انسانی تبیین رشد فردی و پیشرفت اجتماعی است که مساله ما هم همین است.
ظاهرا تمام آموزه های فلسفی ما مقروض آموزه های اقتصادی ماست. اگر ما بخواهیم دفاع عقلی از حرمت ربا و نظام پرداخت اسلامی که نظامی مشارکتی است و نظام مشارکتی که اساس مضاربه و مساوات است، مفروض رشد و تربیت فردی را در آن مفروض بدانیم، شاید قوی ترین دفاع در حرمت ربا این باشد که جلوی رشد فردی و پیشرفت ها ی اجتماعی را می گیرد.
سیاست اسلامی در این فضا به معنای تربیت است، چنان که عموم معارف سیاسی ما به چنین ماهیتی می پردازند. ما باید با بازخوانی از فلسفه اسلامی، انسان شناسی فلسفی را با استفاده از کلیت فلسفه بنیانگذاری کنیم و به دستگاه جدیدی از انسان شناسی فلسفی که بتواند نقطه آغاز مبانی علوم انسانی اسلامی ما را شکل بدهد، برسیم.
آدام اسمیت در اقتصاد، نظریه بنیادین «دست نامرئی و منفعت طلبی انسانها» را مطرح می کند اما این حرف به اندازه ای محدود است که من حتی با جستجو در متن کتاب وی، آن را پیدا نکردم، اما با این وجود بنیاد این دانش گذاشته شده است و ما هم اقتصاد را ازنظریه اسمیت آغاز می کنیم. در حالی که این سخن او در آثارش پیدا نمی شود. ما می توانیم معارف فلسفی دینی با تداوم طولی را به حوزه های زندگی بکشانیم و مبنا برای تبیین های اجتماعی قرار دهیم.
در گام دوم، روش متناسب برای این دستاورد است. باید ملازم های روششناختی استخراج شود که به نظر می آید این دو عنصر یعنی؛ واقعیت موجود علوم انسانی و روش متناسب برای تبیین آن، محتوای اصلی فلسفه علوم انسانی را خواهد ساخت.
لازم به ذکر است در ادامه سومین نشست از اساتید نخبه علوم انسانی اسلامی، کارشناسان و متخصصان این حوزه به ارائه مقاله پرداختند. در پایان این مراسم یک روزه و در اختتامیه آن، دکتر رفیعی آتانی جمع بندی را از این جلسه یک روزه ارائه داد که در ادامه آن را می خوانید:
در نشستهای امروز به چند قلمرو وارد شدیم. یک بخش کلیات بود و ماهیت بحث نشان داد که نباید کلیات، محور موضوعات باشند بلکه باید از آنها عبور کرد. در بحث دوم مناسبات انسانی و مناسبات آنها با فلسفه مطرح شد. از نظر محتوایی به موضوع علیت به خوبی پرداخته شد که لازم هم بود. موضوعاتی مانند علیت باید موضوع نشست های تخصصی باشد، زیرا از مضوعات مهم است.
بحث کنش ارادی انسان هم طرح شد که بخش قابل توجهی از آموزه های علوم انسانی است. بحث اعتباریات علامه طباطبایی که تا حدودی هم به آن پرداخته شد اما جای چند موضوع مانند جامعه و واقعیت آن خالی بود.
از نظر محتوایی مهم ترین کاستی ما این بود که محتوای فلسفه اسلامی مورد استناد قرار نگرفت و از محتوای فلسفه اسلامی به عنوان دانش به اندازه کافی استفاده نشد.
موضوع سوم جای خالی اساتیدی است که در رشته های علوم انسانی صاحب نظر و دارای دغدغه باشند، زیرا به طرح مباحث می توانند کمک کنند.
ما همان طور که نشست فلسفه اسلایمی و علوم انسانی اسلامی را برگزار کردیم نشست تخصصی روانشناسی اسلامی و علوم سیاسی اسلامی را در ماه های آتی و به همین شیوه برگزار خواهیم کرد.