حجت الاسلام دکتر غلامی: علوم انسانی موجود توان حل بحرانها و ناکارآمدی ها را ندارد/ دکتر زرشناس: طی چهل سال اخیر علوم انسانی دست جریان تحولخواه نبود
به گزارش دبیرخانه دائمی کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی، برنامه ثریا با موضوع علوم انسانی در زنجیر با حضور حجت الاسلام دکتر رضا غلامی رییس شورای سیاست گذاری چهارمین کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی و دکتر شهریار زرشناس پژوهشگر علوم انسانی ۲۴ آبان ماه از شبکه یک به روی آنتن رفت.
این برنامه به سوالاتی از قبیل اینکه آیا چند دهه ترجمه علوم انسانی وارداتی پاسخگوی مسائل ایران بوده است؟ و آیا جرات نقد علوم انسانی غربی در دانشگاه ها وجود دارد؟ پاسخ داد.
در ادامه گزارشی از این سخنان مهمانان این برنامه از نظر شما می گذرد:
غلامی: علوم انسانی درون مایه و مغزافزار مدیریت کشورهاست، یعنی هیچ کشوری نمی تواند بدون اتکا به علوم انسانی یک نظمی را در جامعه پایه گذاری کند، قواعدی را برای حیات فردی و جمعی انسان درنظر بگیرد؛ علاوه بر این هر جامعه ای به ویژه جامعۀ پیشرفته به مسائلی روبروست، این مسائل باید به موقع شناسایی شود، نسخه هایی برای حل این مسائل پیچیده شود، اینها همه وظیفۀ عالمان علوم انسانی است، ضمن اینکه توجه داشته باشیم پیشرفت سایر علوم هم در گِرو وجود علوم انسانیِ قوی است، یعنی نمی توان فرض کرد ما علوم پایۀ خوبی داریم، علوم پزشکی، مهندسی، اما علوم انسانیِ مناسبی نداریم کاملاً اینها به هم پیوستگی دارند؛ چه در بستر شکل گیری که علوم انسانی به اینها کمک می کند و چه در کاربرد و در عرصۀ عمل که به ویژه امروز علم بین رشته های هم بسیار گسترش پیدا کرده است، ما این را کاملاً لمس می کنیم.
به هر صورت علوم انسانی باید حضورِ جدی در جامعه داشته باشد تا بتوان جامعه را اداره کرد و متاسفانه نه به صورت مطلق، چون مطلق گویی را من نمی پسندم اما در حدِ قابل توجهی می شود گفت علوم انسانی امروز ما نه قادر به درک و فهم عمیق مسائل جامعۀ ایران است و نه به تبع آن می تواند نسخه های مناسبی ارائه بدهد؛ یکی از دلایلی که به این علوم انسانی هم مراجعه نمی شود و بسیاری از فارغ التحصیلان، کسانی که در این سالها در این زمینه درس خواندند، شغل مناسبی برحسب تحصیلاتی که دارند پیدا نمی کنند و اظهار نارضایتی می کنند همین است که بالاخره باید این علوم انسانی یک دردی را دوا کند و متاسفانه این اتفاق نمی افتد، لذا ما مشاهده می کنیم عملاً علوم انسانی در این ۳۸، ۳۹ سال گذشته به یک کالای لوکس و تشریفاتی تبدیل شده است که بیشتر توانسته است افرادِ علاقه مند به گرفتن مدرک، علاقه مند به داشتن موقعیت علمی و پوزیشنِ دانشگاهی را بیشتر ارضاء کند تا اینکه بتواند مسائلِ جامعۀ ما را حل کند و امروز جامعۀ ما به شدت به علوم انسانی کارآمد نیاز دارد یعنی آسیب های اجتماعی که شما هم اشاره کردید به نقطه ای رسیده است که امروز اغلب مسئولان کشور ابراز نگرانی می کنند و در تلاشند برای اینکه بتوانند با این آسیب ها مقابله کنند ولی طبیعی است که نقطه ای که ما از آنجا شروع کنیم چه برای شناساییِ دقیق آسیب ها و چه برای مقابله با آنها همین علوم انسانی است و البته علوم انسانی در بعضی رشته ها وضعیت بهتری دارد از جمله رشته هایی که ما بیشتر در این زمینه بیشتر به آن نیاز داریم مثلاً جامعه شناسی، روانشناسی دو رشته ای هستند که خیلی با مسائل اجتماعی درگیرند، ما متاسفانه خیلی عقب هستیم.
نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد این است که نه تنها این علوم انسانی با شرایط دینی و ملی ما هماهنگ نیست و به نوعی با جها ن بینی و با ارزش ها و فرهنگ ما متعارض است حتی همان علوم انسانی غربی هم که امروز گفته می شود نیست یعنی مجموعۀ نامنضبطی است که شکل گرفته، چیزهایی به آن اضافه شده و چیزهایی از آن کم شده است و نهایتاً معلوماتی است که حتی نمی تواند همان کارکردی را که در غرب دارد در کشور ما داشته باشد و لذا حتماً موضوع اصلاح و تحول در علوم انسانی یکی از مسائل اساسی و کلیدی در جامعه ماست و به هیچ وجه نمی شود از آن کوتاه آمد.
زرشناس: در آغاز مرور کوتاهی به مفهوم علوم انسانی و پیدایش آن داشته باشم؛ علوم انسانی در حدود قرن هجدهم، دورانی که غربی ها به آن دوران «روشنگری» می گویند که البته ما با معیارهای انسانی و اسلامی نگاه می کنیم دوران روشنگری نیست، دوران تاریکی است، دوران کفر و ظلم است ولی اینها می گویند روشنگری؛ در آن دوران علوم انسانی اساساً ظهور کرد، پدیدار شد یعنی نطفۀ علوم انسانی در آن دوران منعقد شد و اگر نگاه کنیم مثلاً در آرای متفکرانی مانند دیدرو، ولتر، روسو و … سرچشمه و سرآغاز رشته های مختلف علوم انسانی پدیدار شد، مثلاً تاریخ، اقتصاد، روانشناسی، جامعه شناسی و بعد در قرن نوزدهم این تکوین و بسط پیدا کرد و وقتی نگاه می کنیم می بینیم علوم انسانی پدیدار شده، کارکردش در جامعه مدرن چه بوده، می بینیم کارکردش این بوده که نظام غربی مدرن را در درونِ خود جوامع تداوم ببخشد یعنی اصلاً پدیدار شده برای اینکه مدرنیته را بسط بدهد و حفظ کند و در مقابل بحران ها آن را نجات بدهد، یعنی اصلاً آمده که راهگشای بحرا ن هایی شود که مدرنیته ایجاد کرده است.
بعد وقتی نگاه می کنیم می بینیم این علوم انسانی را وقتی غربی ها از فرادست فرهنگ استعمار، غرب مدرن می آورد در کشورهای پیرامونی، چه کارکردی دارد؟ می بینیم کارکردش در کشورهای پیرامونی کاملاً مقاومِ سلطۀ استعمار است، یعنی مقوم این است که استعمار آمده از طریق علوم انسانی یکی از مجراهای اصلی است که دارد حضور خودش را تقویت می کند، خودباوری جامعه را از بین می برد، نسخه ها و ظرفیت های اندیشه ای جامعه را از بین می برد و مدلِ خودش را آنجا کامل می کند یعنی کاملاً نوعی از خودبیگانگی در ملت هایی که تحت سلطه هستند ایجاد می کند، به نفع غرب استعمارگر مدرن، کارکرد آن در جامعه این است که در جامعه خودش هم بحران حل کند و بعد وقتی نگاه می کنیم همانطور که در فرمایشات دکتر غلامی هم بود، کارکرد علوم انسانی در غرب مدرن هم ناموفق است، یعنی شما نگاه می کنید در مورد رشته های شان، رشته ای مانند روانشناسی، سال ۱۸۷۹ میلادی این رشته توسط ویلهلم وونت در آزمایشگاه لایپزیک تاسیس می شود، نگاه می-کنید می بینید این رشته از لحظه ای که تاسیس می شود، سر اینکه این رشته را می توانست علم دانست یا نه؟ اصلاً بحث وجود دارد، دعوا و اختلاف نظر است، سر روش شناسی آن دعواست، سرِ تعریفش دعواست، یعنی دوستانی که تاریخچه روانشناسی خوانده باشند این را می دانند و برای آنها آشناست.
یعنی علوم انسانی یک مجموعه ای است که در بحران متولد شده بسیاری از رشته های آن اساساً به لحاظ تعریف مبهم اند، کارکردشان کاملاً در مسیر مدرنیته است، برای ما کارکرد استعماری. بعد شما ببینید در ایران ما که علوم انسانی در چه زمانی پدید آمد؟ چون ما می خواهیم بدانیم علوم انسانی کارکرد بوده یا نه؟ چه زمانی پدیدار شده و سابقه اش چیست؟ می بینیم علوم انسانی دقیقاً زمانی که استعمارِ غرب مدرن می آید سراغ ما و متاسفانه مسلط می شود، صورت بندی مطلوب خودش را که من به آن می گویم غرب زدگی شبه مدرن که آن را بر ما حاکم می کند، می بینیم برای اینکه این صورت-بندی را قوام و استحکام ببخشد، بتواند ساختارمندش بکند، سازمان ببندد، می آید رشته های دانشگاهی علوم انسانی را تاسیس می کند و بعد از طریق این رشته ها دارد هم نیرویی تربیت می کند که این نیرو چرخ های نظام شبه مدرن ایران را بچرخاند هم اندیشه های غرب زده مدرن و اندیشه های مقلد غرب که مقوم استعمار هم است را دائماً دارد از این طریق بازتولید و ترویج می کند و به جامعه پمپاژ می کند. روانشناسی در ایران توسط دکتر «علی اکبر سیاسی» بنیانگذاری شده است طبق سوابق رسمی فراماسونر است، رشته حقوق و تاریخ توسط حسن پورنیا و محمدعلی فروغی هر دو فراماسونر، رشته اقتصاد توسط حسین پیرنیا فراماسونر، یعنی نگاه می کنید شاکلۀ این علوم را دقیقاً جریان های روشنفکری فراماسونری و دقیقاً منطبق با سیاست های استعماری آمدند طراحی کردند فقط هم ما نیستیم، سابقه را در مصر و کشورهای عربی ببینید حتی در کشورهای آمریکای جنوبی ببینید، اساساً مجرا و بستر سلطه است، اساساً این علوم آمدند که در واقع هویت ملی را تضعیف کنند، استقلال مردم ما را تضعیف کنند و ما را از خود بیگانه کنند و وضعیتی برای ما ایجاد کنند که نظام جهانی بتواند از ما استفاده کند، غارت و استثمار کند و کارکردش این است. ما از چنین علومی آیا انتظار داریم که به استقلال ما کمک کند؟ به رشد و خودکفایی ما کمک کند؟ سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی ما را تقویت کند؟ اشتباه است، وقتی در عمل می بینیم نتیجۀ عملی اش هم همین است.
غلامی: به نظر می رسد مهمترین دعوت کسانی که امروز دارند در زمینۀ علوم انسانی اسلامی کار می کنند، دعوت به آزاداندیشی و نقد است، در واقع داریم روی این تاکید می کنیم که این تابع هایی را که در دانشگاه ما درست شده است تا چه زمانی می خواهیم این تابع ها را نگاه داریم؟ در مقابلش تعظیم کنیم، سجده کنیم؟ این بتکده ها را تا چه زمانی می خواهیم حفظ کنیم؟ اگر علم بما هو علم هم درنظر بگیریم اگر آزادی از آن گرفته شود دیگر علم نیست، لذا مهمترین حرف ما آزاداندیشی است و هیچ ابهایی هم نداریم از اینکه نظریات اسلامی هم خیلی سریع و خیلی روشن مورد نقد و ارزیابی قرار بگیرد، چون پشتوانه اش پشتوانۀ عقلی است، شهید مطهری در این زمینه فرمایشات روشنی دارند، ترسی نداریم که این اتفاق بیفتد اتفاقاً همچنان که می گوییم نظریات غربی باید مورد انتقاد قرار بگیرند، نظرات اسلامی هم می توانند روی میز قرار بگیرند و در یک فضای کاملاً علمی مورد بحث و گفتگو قرار بگیرند.
لذا ما تا زمانی که شرایط مان در علوم انسانی این است که اجازه پیدا نمی کنیم راجع به یک نظریه ای صحبت کنیم، نقد کنیم، پرسش بکنیم و به راحتی به پیشانی افراد برچسب غیرعلمی می چسبانند و می گویند تو عالم نیستی، تو سواد نداری! دانشجو می خواهد پروپوزالش را به تصویب برساند، یک موضوعی که کاملاً در کشور ما جا افتاده است، مطالبۀ مردم است، این نکته که جناب رحیم پور ازغدی اشاره کردند باید توجه کنیم که بالاخره مردم انقلاب کردند که ارزش های اسلامی، فرهنگ اسلامی در رگه های این جامعه جریان پیدا بکند، این مطالبۀ مردمی است و هنوز هم برقرار است، در چنین شرایطی ما می بینیم یک فردی می خواهد یک موضوعی را که کاملاً موضوع ملی است را در رساله دکتری خودش مورد بحث قرار بدهد، در دانشگاه به او می گویند یا باید این را تغییر بدهی و کنار بگذاری یا اجازه نمی دهیم این پروپوزال تایید شود و مراحل بعدی آن را طی کند! تا چه زمانی می خواهیم به این وضع ادامه بدهیم؟ گاهی مستقیم این گفته می شود همان هایی که آنها گفتند را دوباره نقل قول کنیم و هیچ رودربایستی هم ندارند و رودربایستی را هم کنار می گذارند، بحث آزادی و فلان همه به حاشیه می رود و خیلی صریح به شما می گویند یا باید این را بپذیرید یا هر چیز دیگری خلاف این باشد علمی نیست.
ما حتی اساتیدی را داشتیم حالا تعدادشان زیاد نبوده که من بخواهم اغراق کنم ولی افرادی را می-شناسیم که در رشته های مختلف علوم انسانی استاد بودند اما به دلیل ابراز نظرات متفاوت یا نقد نسبت به نظریاتی که امروز در بعضی از رشته ها رایج است، تدریجاً در یک فرآیندی از دانشگاه اخراج شدند، یعنی حلقۀ روشنفکری سکولار که البته اقلیت هم است، با نوعی گردن کلفتی دارد یک کاری می کند که کسی نتواند برخلاف این جریانِ فکری بحثی را مطرح بکند، منتها به او نمی گویند تو آزادی نداری و نمی توانی صحبت کنی، کاری می کنند که تدریجاً فرد به عنوان یک فرد کم کار، فردی که ترازِ علمی بالایی ندارد و شاخص های علمی که البته همین علوم انسانی غربی این شاخص ها را ایجاد کرده است، لذا باید از دانشگاه کنار گذاشته شود و برود و این واقعاً خیلی تاسف بار است.
شاید استبداد رای و تحجر در کشورهایی که دچار بیماریِ غرب زدگی می شوند به مراتب بیشتر از کشورهای غربی هم باشد، من باز این را تاکید می کنم و ما این را امروز مشاهده می کنیم یعنی چه بسا شما در کلاس درس دانشگاه اروپایی راحت تر بتوانید راجع به این نظریات صحبت کنید تا در یک دانشگاهی که دچار عوارضِ غرب زدگی است، چون آن معتقد است همه چیز ما غرب است، قبلۀ ما غرب است، از فرق سر تا ناخن پا باید غربی شویم، لذا هر صحبتی که غیر از این باشد، این عبور از خط قرمز تلقی می شود و لذا من می خواهم بگویم برخلاف آن چیزی که مانند پُتک در سال های گذشته همیشه به سر علمای علوم انسانی اسلامی کوبیدند که شما ایدئولوژیک فکر می کنید و دنبال این هستید که کار سیاسی انجام دهید، این علوم انسانیِ سکولار و غربی است که ایدئولوژیک است و صد در صد ایدئولوژیک است یعنی براساس جهان بینی الحادی و یکسری بایدها و نبایدها رسیده و هرطور شده می خواهد این بایدها و نبایدها را در جامعه پیاده کند.
دکتر زرشناس به خوبی اشاره فرمودند که امروز این علوم انسانی موتورِ محرکۀ جهانی شدن به معنای غربی شدن است، حال در مقطعی تحت عنوان و پوشش دیگری و امروز کاملاً در ذیل عنوان جهانی شدن می شود این را علوم انسانی جا داد و یکی از ابزارهایش هم برای اینکه بتواند کارش را پیش ببرد این است که طرف مقابل خودش را مرعوب کند، منفعل کند، در واقع بگوید آنچه که من می گویم علم است، آنچه که در مقابلش ارائه می شود علم نیست، کاملاً از پوشش آزادی استفاده می کنند یعنی در نهایت تحجر و استبداد می بینید از عناوینی مانند عناوین آزادی که عناوین مقدسی هم هستند استفاده می شود درحالی که در همین سال های گذشته یکی از چیزهایی که من را به تعجب واداشت این بود که کسانی که مدعی آزادی می شوند کمتر حاضرند در مناظرات علمی شرکت بکنند، در جلسات نقد بکنند یا شرایطی را می گذارند که آن جلسه نقد و مناظره بهم بخورد، اگر واقعاً آزادی است بیایید با هم صحبت کنیم، نقد کنیم، از پایگاه عقلانی هم این کار را بکنیم، شما هم می توانید راجع به ما صحبت کنید، راجع به نظریات اسلامی صحبت کنید، بابش بسته نیست. لذا دعوت ما به عنوان کسانی که بحث علوم انسانیِ اسلامی را در این سالها دنبال کردند دعوت به آزاداندیشی است، دعوت به نقد است و معتقد هستیم علوم انسانی تا زمانی که اسیر این تفکراتِ متحجرانه باشد به جایی نمی رسد.
منتها در ۱۴، ۱۵ سال اخیر باید خیلی اتفاقاتِ بزرگی می افتد و نیفتاد، یعنی من نمی توانم اینجا بگویم کارِ آنچنانی شده است که می شود روی آن حساب کرد اما به لطف الهی گفتمانِ علوم انسانی ـ اسلامی در کشور ما رواج پیدا کرده است، آن میدانِ یکه تازی از حلقات روشنفکری سکولار در بعضی از رشته ها گرفته شده، یعنی اگر در گذشته تُرک تازی می کردند و هیچ رقیبی را در مقابل خودشان نمی دیدند لااقل امروز می بینند نه اینگونه نیست و احساس نگرانی هم می کنند و نگرانی-هایشان را هم از طریق رسانه هایی که دارند بروز می دهند و متاسفانه سبک بروزِ نگرانی ها هم کاملاً سیاسی توام با چاشنی فحاشی است که این هم در جای خودش قابل بحث است. می خواهم عرض کنم میدان از آن حالتِ انحصار درآمده و رقبای جدی ای از جمله کسانی که معتقد علوم انسانی هستند وارد صحنه شدند و این کم دستاوردی نیست، یعنی دانشجوی ما وقتی می رود دانشگاه، می بیند یک فکر دیگری هم لااقل وجود دارد، افرادی هستند که طور دیگری فکر می کنند، افرادی هستند که به این نظریات نقد دارند و می تواند بیاید به این سمت، مطالعه کند، تحقیق و پژوهش بکند و این به نظرم مهم است، هر چند که ما یک عقب ماندگیِ طول و دراز داریم، این عقب ماندگی با این کارها جبران نمی شود، نکاتی را که آقای رحیم پور اشاره فرمودند بسیار صریح، بعضاً تلخ اما واقعاً مبتنی بر حقایق و واقعیت ها و چه بسا یکی از بحث های جدی ما اینجا باید این باشد که حالا چه باید بکنیم که این عقب ماندگی جبران شود؟
زرشناس: من صحبت قبلی ام را تکمیل کنم؛ ما ابتدا ماجرای علوم انسانی را درک کنیم، علوم انسانی در میان شاخه های علم، اگر ما بگوییم علم سه شاخه دارد، علوم فنی مهندسی، علوم طبیعی و علوم انسانی، علوم انسانی بحران زده متولد شده و خودش بحران زده است، در روش شناسی بحث بحران در جامعه شناسی، بحث بحران در روانشناسی بحث هایی که خود غربی ها دارند مطرح می کنند یعنی از وبر به بعد خود هر کتاب تاریخ درسی جامعه شناسی از بحث بحران سخن می گوید حتی خود وبر، در بحث روانشناسی هم همینطور، علوم انسانی نوعاً بحران زده است، آمده است که بحران های غرب مدرن را حل کند خودش هم در این چنبره گرفتار شده است برای ما رهاورد علوم انسانی فقط رهاورد استعمار و درواقع شکستن هویت ما و هضم ما در نظام جهانی بود.
پس آن وقت ما باید انتظارمان از علوم انسانی را تغییر دهیم، جامعه ایرانی نسبت به شبه مدرنیته ای که استعمار آورد و بر ما حاکم کرد به خصوص بعد از مشروطه و انحرافی که ایجاد کردند و جریان عدالتخانه و مشروطه را آوردند و فراماسونرها را حاکم کردند، جامعۀ ایرانی سرانجام یک اعتراض گسترده ای کرد در قالب انقلاب اسلامی، یعنی جامعۀ ایرانی دید که شبه مدرنیته برای آنها رهاوردی جز فقر و وابستگی و ظلم و از بین رفتن هویت دینی اش و ملی اش نداشته، این را نخواست و اعتراض کرد، وقتی اعتراض کرد و انقلاب بزرگ اسلامی صورت گرفت، حالا یک عده ای دوباره آمدند از دلِ انقلاب اسلامی و در چارچوب نظام جمهوری اسلامی نظام دانشگاهی را به نحوی طراحی کردند که همان علوم انسانی قبلی را با اندک تغییراتی دوباره آوردند این علوم انسانی اگر می توانست نجات بخش باشد همان زمان بود! اگر می توانست کاری انجام دهد همان زمان کرده بود، من چند مثال می گویم، شما رهاورد علم اقتصاد یکی از رشته های مدرن علوم انسانی برای ما چه بوده؟ رهاورد آقایانی که تئوری های نولیبرالی می دهند و امروزه نسخه های عملیاتی خیلی از آنهاست یعنی از سال ۶۸ به بعد نسخۀ اصلیِ عملیاتیِ اقتصادی کشور، اقتصاد نولیبرال است، رهاورد این چه بوده؟ حقوق های نجومی، شکل گیری مدیریت اشرافیت، شکل گیری فاصلۀ طبقاتی، این حاصل علم اقتصاد مدرن است، همان چیزی که دکتر غلامی به درست اشاره کردند، شاکلۀ علوم انسانی ایدئولوژیک است و اتفاقاً پیوندش هم با لیبرالیزم است، خود غربی ها هم می گویند یعنی در کتب علوم انسانی می بینید یکی از بسترهای ترویجِ جهان بینی نولیبرال علوم انسانی است و جالب است کتب درسی علوم انسانی به میزانی که رویکردهای ایدئولوژیک در غرب مدرن تغییر می کند، آموزه های علوم انسانی مطابق آنها تغییر می کند، به میزانی که سوسیال دموکرات ها در غرب حاکمند آموزه های آنها در روانشناسی و اقتصاد جاری است، وقتی نولیبرال ها حاکم می شوند کتب درسی، اندیشۀ هژمونیک یا آموزۀ هژمونیکِ مثلاً اقتصاد، روانشناسی به تبع آن ایدئولوژی تغییر می کند، کاملاً ایدئولوژیک است.
علم به معنای حقیقی کلمه نیست، یعنی اگر شما علم را به معنای حقیقت جویی و قرب به حقیقت بگیرید، نیست، اینها آموزه های ایدئولوژیک هستند که در قالبِ علم خودشان را جا زدند، کارکردهای مشخص دارند مشخصاً هم برای خودشان کارکرد دارند و هم برای ما کارکرد دارند، کارکردشان برای ما ضد ماست، یعنی اگر به علم اقتصاد مدرن به عنوان آموزه های علم اقتصاد مدرن که ماهیت نولیبرالی دارد و در نظام دانشگاهی ما متاسفانه تدریس می شود به عنوان وحی مُنزل و حقیقت تدریس می شود ما اگر این را بگیریم و هیچ تحولی در آن ایجاد نکنیم، نقدش نکنیم، با آن مرزبندی نکنیم و براساس آن بخواهیم عمل کنیم، حاصلش می شود وضعیت اقتصادیِ پررنجِ ناعادلانه ای که جامعۀ ما آن را نمی پسندد، انقلاب کرد که آن را اصلاً از بین ببرد، حاصلش در رشتۀ مثلاً روانشناسی سبک زندگی ای است که با فرهنگ ما و با ادبیات ما، با هویت ما، با آموزه های دینی و ملی ما مطلقاً ناسازگار است، مثلاً در کتب روانشناسی در بحث آسیب شناسی روانی برخی اموری را که هر عقل سلیمی، هر وجدان انسانی این امور را امورِ زشت و مشمئزکننده ای می داند من واقعاً شرمم می آید این امور را نام ببرم فقط آدرسش را می دهم مثلاً امری که در قرآن کریم درباره قوم لوط می دانیم، در کتاب روانشناسی مریضی که در دانشگاه ما دارد تدریس می شود می آید می گوید این امر اصلاً هیچ بدی ای ندارد اگر مثلاً دو نفر خودشان راضی هستند، یعنی چیزهایی که جامعه متوجه شود اینها را امور زشت تلقی می کند، یک امر دیگر ضداخلاقی که خجالت می کشم آن را بیان کنم، شما بروید ببینید سبک زندگی اش که روانشناسی دارد درس می دهد، راجع به اینها چه می گوید، سبک زندگی روانشناسی مدرن بنا شده بر یک فردانگاری، فردانگاریِ اتمیستی، این سبک زندگی با این مدل اندیشه ای آنها اکثریت ازدواج ها در مقطعی لزوماً به طلاق منجر خواهند شد، ساختار خانواده بر مبنای محوریت پدر و حمایت پدر از فرزندان قطعاً فرو خواهد پاشید، یعنی سبک زندگی ای که اینها می گویند، در روانشناسی انسان هایی می سازد منفرد، اَتمیسم، خودخواه، تنها، بحران زده، سودجو، لذت طلب و فاقد مسئولیت اجتماعی، من این را با آموزه های روانشناسی نشان خواهم داد و انسان هایی می سازد که نسبت به زشتی های اخلاقی بی تفاوت هستند و آن را مباح می دانند، زشتی هایی که به صراحت در آموزه های دینی آمده که این زشت هستند و جزء گناهان کبیره هستند و اینها اموری هستند که باید از آنها پرهیز کرد و موجب خشم خداوند می شوند حتی وجدانِ سالم اخلاقی اینها را بد می داند حتی در کتب روانشناسیِ دهۀ ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ اینها را به صورت تلویحی می خواهند بگویند که مثلاً امورِ خوبی هم نیستند جزء اختلالات هستند ولی به میزانی که نولیبرال ها به لحاظ ایدئولوژیک حاکم می شوند تحول حاصل می شود می گویند اصلاً نه، هیچ عیبی ندارند اینها امور مباح هستند.
ما داریم اینها را تدریس می کنیم ما داریم یک سبک زندگی ای را در روانشناسی یاد می دهیم که حاصلش این است که آدم های خودخواه و منفرد و فردانگار و سودجو و بی تفاوت به ارزش های اخلاقی، این آدم دیگر مسئولیت اجتماعی ندارد، این آدم دیگر نسبت به همسرش، به مادر و پدرش، نسبت به فرزندش هیچ احساسی نخواهد داشت، این آدم نسبت به جامعه اش فاقد آرمان می شود. در اقتصادمان اقتصاد سرمایه داری نولیبرال آموزش می دهیم، آموزه های علم اقتصاد فعلی را اگر ببینید کلاً این علم اقتصاد شاکله اش این است، من نمی گویم هر گزاره اش بد است، نمی گویم هر مفروضش بد است، نمی گویم هر آنچه که می گوید بد است، من می گویم ما باید در این علوم انسانی تحول ایجاد کنیم یعنی این را ماده ای بگیریم، صورت اندیشه ای خودمان را بر آن حاکم کنیم، من نمی گویم هر چه آنها می گویند بد است، اما شاکله اش، روح حاکم بر آن، نگاهِ حاکم بر آن، جهت گیری اصلی اش اگر از منظر منافع ملی بخواهیم نگاه کنیم، اگر از منظر عدالت خواهی می خواهیم نگاه کنیم، اگر از منظر آرمان های انسانی و اخلاقی می خواهیم نگاه کنیم، اگر از منظر باورهای دینی می خواهیم نگاه کنیم، ضد ماست، ضد تمام اینهاست.
مثلاً کارکرد علوم انسانی مدرن در رشته مدیریت شده بروکراسیِ سردرگمِ ناکارآمد، حاصل اینهاست، ما چرا به خودمان دروغ بگوییم! اگر ما از سیستم اداری ایران ناراحت هستیم و می گوییم در این سیستم کار انجام نمی شود، این سیستم رشوه خوار است و فلان است ببینیم این سیستم را چه کسی طراحی کرده؟ چه کسانی دارند آن را اداره می کنند؟ این سیستم در دورۀ رضاشاه توسط روشنفکران شبه مدرن براساس نسخه های علوم انسانی مدیریت طراحی شده است و الان هم اگر هر فسادی دارد مسئولش آنها هستند یعنی مسئولش همان هایی هستند که امروز ژست اپوزیسیون گرفتند و انقلاب را مسئول این ناکارآمدی می دانند نخیر خودشان مسئول آن هستید، اگر سیستم قضایی ما مشکل دارد یکی از ارگان این مشکل نظامِ اندیشیِ حقوقی سکولار مدرنی است که از دورۀ رضاشاه حاکم شده، توسط داور پی ریزی شد و سنگ بنای قوه قضاییه جدید مدرن آن ناکارآمدی اش را امروز ما داریم حس می کنیم.
کدام یک از کشورهای پیرامونی ما که علوم انسانی وارداتی است یعنی علوم انسانی مقلدانه وارد شده است، ببینید در کدام یک از این کشورها این مشکلات و مفاسد را ندارید؟ تک تک کشورهای آمریکای لاتین حتی کشورهایی که روشنفکران نولیبرال ما آنها را به عنوان الگو مطرح می کنند، برزیل، آرژانتین، مکزیک، هندوستان، مالزی، مصر و غیره کدام یک از آنها بروکراسی فاسد ندارند؟ کدام یک سیستم ناکارآمد بروکراتیک ندارند؟ کدام یک در حوزۀ اقتصادشان توانستند عدالت را حاکم کنند؟ کدام یک توانستند جلوی تجمع ثروت از یک سو و تجمع فقر از سوی دیگر را بگیرند؟ کدام یک توانستند سیستم اجتماعیِ سالم، کارآمد و فراگیر راه بیندازند؟ هیچ کدام. در تمام موارد، اما در خودِ کشورهای غربی مدرن، علوم انسانی مدرن آنجا متولد شده است، مالِ آنجاست، مسائل آنجا را هم می شناسد و سعی کرده در افق نگاهِ خودش به آن مسائل پاسخ بدهد، آنجا تا حدودی کارآمدی داشته الان تازه آنجا هم ندارد یعنی الان مسائل بحران و علوم انسانی به صورت جدی در خود آنجا مطرح شده است، شما به کارهای ادوارد سعید رجوع کنید، به کارهای جامعه شناسان بعد از وبر، به مکتب انتقادی رجوع کنید، تک تک بنیانگذاران و پیروان این مکتب دارند درخصوص اینکه این علوم در جوامع غربی ناکارآمد می شود صحبت می کنند، اما توجه کنید، علوم انسانی برای آنها کاملاً بومی شان بود، از دلِ اندیشۀ اومانیستی آنها درآمد، از دلِ فرآیندِ تطورِ تاریخی شان درآمد، در یک مقطعی توانست مسائل آنها را حل کند و از یک مقطعی هم نتوانست، شروع به ناکارآمدی کرد ولی برای ما یک امرِ کاملاً تحمیلی، کاملاً بیرون از ما بود که بعد تازه ما در آن به اجتهاد نرسیدیم و یکسره تقلید کردیم.
نکته ای که در فرمایشات آقای دکتر دو بار مطرح شد همین است یعنی ما اساساً در حوزۀ علوم انسانی نه فقط علوم انسانی غربی را، یعنی ما علوم انسانی مدرن غربی را هم نتوانستیم اجرا کنیم، حتی در جامعه شناسی ما هنوز در پوزیتیویسم ابتدایی جامعه شناسی ماندیم که کتاب درسی جامعه شناسی ما که آقایان انتخاب می کنند و درس می دهند نمی روند حتی از مکتب انتقادی انتخاب کنند، حتی نمی روند از رویکردهای پست مدرنی که من آنها را قبول ندارم ولی یک مقدار از آن مشهوراتِ متصلبِ متحجرِ دوران روشنفکری فاصله گرفتند، آنها را انتخاب کنند، دقیقاً ایستادند در متنِ پوزیتیویسمِ ابتدایی، پوزیتیویسم با تئوری های فایرابند و لاکاتوش و توماس کوهن رفت هوا، ما هنوز داریم تاریخ علم را اینطوری درس می دهیم! هنوز در جامعه شناسی داریم اینطوری حرکت می کنیم! در روانشناسی چندین دهه است خود غربی ها پاراسایکولوژی را پذیرفتند که پاراسایکولوژی یک رشته علمی است، کرسی برای آن گذاشتند، مدرسه دارند، پاراسایکولوژی یک رشته ای است که بعد از اینکه روانشناسی مدرن ظهور کرد، پدید آمد و تا مدت ها اینها هر امری را که به قول خودشان می گفتند مثلاً ماورایی است، می گفتند اینها پرت و پلا است، قصه پریان است و دروغ است، مثلاً تله پاتی، تغییر نیروی فکر که بتواند اشیاء را جابجا کند حتی غیب گویی و فکرخوانی و تا مدت ها می گفتند اینها وجود ندارد، بعد در دهه ۱۹۳۰ در آمریکا یک دپارتمان پاراسایکولوژی تاسیس می گوید بیایید این موضوعات را ببینیم چون نمونه های آن زیاد است شاید واقعیت داشته باشد، نمی خواستند هم بپذیرند، از موضعِ اِکسمرینتال شان وارد شدند ولی سعی کردند ثبتش کنند و آن را بشناسند و بفهمند بخصوص وقتی که فیزیک کوآنتوم ظهور می کند، فیزیک کوانتوم زمینه ای می شود که اینها سعی کنند اینها را یک مقدار توضیح بدهند، این هم فراگیر می شود یعنی رشته پاراسایکولوژی یک رشته دانشگاهی می شود یعنی الان فرانسه این رشته را دارد، من خودم در کالیفرنیا دیدم، بعضی از این نکات بود برخی از چیزهایی که مثلاً حتی ما در تذکره اولیاء در مورد عرفا داریم خلع از بدن و غیره، سعی می کردند اینها را آموزش بدهند.
آنها به این رسیدند و موضع شان هنوز موضعِ سکولار اومانیستی است اما از موضعِ پذیرفتن چنین چیزی وجود دارد و سعی می کنند آن را بفهمند اینجا شما به اساتید روانشناسی ما بگویید انگار کفر گفتید اصلاً حاضر نیستند بپذیرند اینها عقب تر هم هستند. همچنان که شبه مدرنیته نسبت به مدرنیته آفاتش، عوارضش، تلخی اش، سیاهی اش، مظالمش، رنجش بیشتر است و ناکارآمدی اش شدیدتر است، علوم انسانی شبه مدرنِ مقلدانه ای که بر ما تحمیل شده است نسبت به علوم انسانیِ غربیِ مدرنِ کشورهای متروپل ناکارآمدتر است، ناموفق تر است، مسائل ما را نمی شناسد، نسخه هایی که می پیچد بسیار پرت است و به همین دلیل است که وقتی ما به این نسخه ها عمل می کنیم مدیریت اداری مان یک بروکراسی سردرگمِ فاسد می شود، اقتصاد ما یک اقتصاد نولیبرالی می شود که از داخل آن یک مدیر رانت خوارِ نجوم بگیرم بیرون می آید و علوم سیاسی مان به جای اینکه بتواند اندیشۀ استقلال و آزادیخواهی و عدالت طلبی را، آرمان خواهی را در ما تقویت کند، ما را می برد و نسخ می کند به سمتی آموزه های نولیبرالی که می گوییم هر چه حقیقت است در نظام جهانی است و راهی جزء پیوستن به نظام جهانی نداریم، استقلال اصلاً معنا ندارد، آرمان گرایی یعنی چه؟ این مجموعه ناکارآمد است.
یک نکته در مورد نظام دانشگاهی بگویم، نظام دانشگاهیِ علوم انسانی ما که توسط ما فراماسونرها طراحی شده است براساس اینکه منافعِ شبه مدرنیته را بتواند تامین کند که به تبع آن بتواند منافع استعمار را بتواند تامین کند، این نظام متاسفانه، نظام دانشگاهیِ علوم انسانی ما تفکرستیز و خلاقیت-کُش است یعنی این نظام اصلاً اجازۀ اندیشیدن نمی دهد، اصلاً امکانِ پرورش انسان اندیشمند را به ما نمی دهد، سیستم براساس استبداد مشهوراتِ مدرنیستی طراحی شده، بر آن اساس پیش می رود، نمونه-های عدیده ای را داریم، من در دانشگاه داشتم دانشجویی که می خواست ذره ای در پایان نامه اش به آرمان گرایی انقلابی توجه کند یا یک موضوع خلاف عادت بگوید محال بود بگذارند این موضوع را در پایان نامه بیاورد! یعنی نه تنها دو استاد استبداد به خرج می داد، سیستم استبداد به خرج می دهد یعنی این سیستم خلاقیت کُش و تفکرستیز است، این سیستم سِترون است، سترون طراحی شده است چون اگر قرار بود طراحی بشود به نحوی که ما بتوانیم تولید علم کنیم ما هم تراز آنها می شدیم نمی-خواستند این بشود اساساً علوم انسانی را این طوری برای ما طراحی کردند همچنان که شبه مدرنیته را اینطوری طراحی کردند، همچنان که اقتصاد ما را تک محصولی و نامتوازن و بحران زده و دارای سیکل های باطل طراحی کردند، این مسالۀ ماست و واقعاً باید این حلقه را بشکنیم، باید از این سیکل باطل فرار کنیم وگرنه ما گرفتار بحران های عدیده ای خواهیم شد.
غلامی: اولاً علوم انسانی اسلامی مولودِ دورانِ بلوغ انقلاب اسلامی است هر چند که پیش از انقلاب هم در بعضی از رشته ها مانند اقتصاد اسلامی، تعلیم و تربیت اسلامی تلاش هایی صورت گرفته است اما این تلاش ها بسیار تلاش های کم بُردی بوده، کم عمقی بوده، با پیروزی انقلاب اسلامی و عبور از دهۀ اول و دوم تدریجاً زمینه شکل گرفت برای اینکه بشود راجع به موضوع علوم انسانی ـ اسلامی صحبت کرد که البته این هم یک اعتماد به نفس خیلی بالایی می خواست، در شرایطی که غرب تلاش می کند سلطۀ همه جانبۀ خودش را بر جهان کامل بکند یک انقلابی پیروز شده، دو دهه از آن نگذشته است و در این دو دهه انواع و اقسام فشارها و مشکلات را پشت سر گذاشته و تحمل کرده و حالا آمده می گوید من می خواهم به علوم انسانی ای می خواهم برسم که مبتنی بر جهان بینی الهی، مبتنی بر ارزش های اسلامی که بتواند با علوم انسانی که ۵، ۶ سده پشت سر آن تجربه و تراکم نظریات وجود دارد و به این راحتی هم میدان را در اختیار دیگران نمی دهد بخصوص کسانی که دنبال علوم انسانی ـ اسلامی هستند.
لذا سابقۀ علوم انسانی ـ اسلامی سابقۀ بسیار کمی است و در این سالها از هر تلاش و کوششی برای اینکه اجازه ندهند این علوم انسانی ـ اسلامی کار خودش را ادامه بدهد، دریغ نشده است، و لذا می-شود گفت با حداکثر فقر و تنگدستی و فشارهای سیاسی علمای علوم انسانی ـ اسلامی توانستند یک کارهایی را انجام بدهند، البته به این راحتی هم از صحنه خارج نمی شوند چون همانطور که در این گفتگوهای هم مطرح شد، در صحبت های مقام معظم رهبری این مطلب به صراحت ذکر شده است، به هر حال موجودیت انقلاب اسلامی پیوند خورده به یک علوم انسانی که بتواند این جریان و این گفتمان را پیش ببرد و لذا نمی شود صحنه را خالی کرد و باید مقاومت کرد و مشکلات را پشت سر گذاشت. اما اتفاقی نیفتاده که الان ما بگوییم چه کردیم؟ کارنامه تان را ارائه بدهید؟ ببینیم چه اتفاقی افتاده، چه مقدار میدان داده شده، سرمایه گذاری شده و بعد آن وقت حساب کشی کنیم و بعد بگوییم خوب بوده یا نبوده؟
نکتۀ دیگر اینکه در تمام سال هایی که تمام تریبون ها در اختیار اساتید روشنفکر سکولار بوده حتی در صدا و سیمای جمهوری اسلامی، چند درصد نیروهای علوم انسانی ـ اسلامی معتقد و مورجِ علوم انسانی اسلامی تریبون داشتند و توانستند صحبت کنند و نقد کنند و چند درصد آنها داشتند؟ در جاهای دیگر هم همینطور واقعاً که گلوی ما را گرفتند و ما را خفه کردند و اجازه ندادند ما صحبت کنیم! لذا الان بگویند اجازه بدهید ما صحبت کنیم ما که مخالف نیستیم بارها هم به مناظره و نقد دعوت کردیم، گزینشی برخورد می کنند می گویند اگر آقای فلانی بیاید یا دکتر زرشناس بیاید ما نمی آییم! اگر فلان موضوع را بحث کنید ما در مناظره شرکت نمی کنیم یا اصلاً شما علمی یا عالم نیستید در شان ما نیستید. لذا میزهای مذاکره را ترک می کنند و نگذاشتند کرسی های آزاداندیشی در سال های گذشته این همه آقا تاکید کردند که این کرسی ها برگزار شود، چرا؟ چون می دیدند در این کرسی ها نمی توانند یعنی زمانی که عقلانیت حاکم است، زمانی که آزادی فکر حاکم است علوم انسانی غربی حرفی برای گفتن ندارد ولی در عین حال کسی جلوی آن را نگرفته است. من این را خیلی محکم می گویم، علیرغم اینکه بخشِ قابل توجهی حتی اکثریت هم بگویم اشکالی ندارد، از اساتید ما امروز موافق تحولند، موافق جاری و ساری شدن اندیشه اسلامی در علوم انسانی هستند اما یک اقلیتی با استبداد با گردن کلفتی مانع از این می شوند که این حرفها در دانشگاه ها مطرح شود، پیش برود، همه جا را هم در اختیار گرفتند و حرفهایشان را هم می گویند، کتاب شان را چاپ می کنند، سرفصل های درسی را تعیین و ابلاغ می کنند، جلوی آن مقاومت می کنند؛ لذا به اندازه کافی تریبون دارند و الان هم کسی جلوی آنها را نگرفتند بیایند و حرفهایشان را بگویند اما می گوییم اجازه بدهید حرفهای شما نقد بشود تا کِی می خواهید یک طرفه صحبت کنید؟ یک بلندگو دست بگیرید و مخاطب را نادان فرض کنید، مدام بیانیه بخوانید، الان هم بیانیه ها سیاسی شده است. این دوران گذشته واقعاً اجازه بدهید حرفهای شما مورد سنجش و ارزیابی قرار بگیرد، اجازه بدهید دانشجویان ما حرفهای دیگر را هم بشنوند.
زرشناس: علوم انسانی مدرن در سه دهه اخیر به شدت با نولیبرالیزم پیوند خورده است و در شرایط امروز کشور ما که در متنِ یک جنگ نرم تمام عیار قرار داریم علوم انسانی مدرن یکی از مجاری اصلیِ حرکت جنگ نرم است یعنی یک از مجاریِ بسیار جدی است، یعنی اگر ما بگوییم یک مجرای دیگر آن فعالیتی است که روشنفکران نوالیبرال در عرصۀ نشریات و کتب می کنند یکی از مجاریِ بسیاری جدی شان که در واقع سبک زندگی نولیبرالی نوعِ نگاهِ اینها به اقتصاد، نوع نگاه اینها به سیاست، ترویج می شود، نهادینه می شود، تکثیر می شود، پخش می شود و به امرِ هژمونیک در جامعه ما بدل می شود، دقیقاً نظام آموزشِ دانشگاهی مان علوم انسانی ماست.
این را ما اولاً لحاظ کنیم، علوم انسانی مدرن در سه دهۀ اخیر به لحاظ مضمون کاملاً نولیبرال شده است و چون جنگ نرم ما اصلی ترینش با نولیبرال هاست و چون اینها نظام دانشگاهی علوم انسانی ما را در کنترل دارند، من کاری به اینکه تعداد زیادی استاد انقلابی و مسلمان و تحول خواه داریم، ندارم اما فرآیند اصلی متاسفانه دست آنهاست و توضیح هم خواهم داد چرا؟ چون دست آنهاست دارند فرآیند جنگ نرم را از این راه پیش می برند و جنگ نرم به موازاتِ حرکتِ اقتصادی سرمایه داری شبه مدرن حرکتی است به منظور پیشبرد پروژۀ استحاله نظام جمهوری اسلامی ایران، یعنی اینها در اقتصاد با تکیه بر اقتصاد شبه مدرن و حاکم کردن سیاست نولیبرالی در اقتصاد و در فرهنگ از طریق جنگ نرم، می روند که هدف سیاسی شان را از طریق استحاله پیش ببرند، این چون اهمیت ویژه داشت باید بگویم چون خطر جدی است.
آقای دکتر به درستی فرمودند، سوال شده که دستاورد علوم انسانی در این ۴ دهه چه بوده؟ پاسخ من این است شما به من نشان بدهید در این فضایی که ما در فردای بعد از تاسیس ستاد انقلاب فرهنگی و محوریت یافتن عبدالکریم سروش در آنجا، جریانی که با محوریت سروش آنجا حاکم شد، این جریان کجا اجازه داد ساخت نظام دانشگاهیِ علوم انسانیِ به جا مانده از نظام پهلوی تغییر کند؟ یک چیزهای ظاهری، دو واحد معارف اسلامی، دو واحد رشته های انقلاب اسلامی، یک درس اخلاق اسلامی اضافه کردند کل شاکلۀ آموزشیِ درست در هر رشته ای روانشناسی، علوم اقتصاد، مدیریت، حقوق تماماً براساس آموزه های کتب درسیِ علوم انسانی غربی است، چون در آن دوران هم در غرب نولیبرالیسم حاکم شده بوده عیناً همان ها منتقل شد، مثلاً کتب درسی ای که در دانشگاه های ما در مورد علوم سیاسی دارد تدریس می شود، همین ها را نگاه کنید، همین الان اگر کسی بخواهد در دانشگاه ما بخواهد کارشناسی ارشد هنر بگیرد، چه درس هایی را باید بخواند و از چه اشخاصی باید بخواند؟ مثلاً باید کتاب بابک احمدی را بخواند، مضمون این اندیشه یک تفسیر سکولاریستی است که تعهدستیز از هنر است، باید کتاب حقیقیت و زیبایی این شخص را بخواند و امتحان بدهد، در علوم سیاسی باید برود حسین بشیریه بخواند، حسین بشیریه کسی است که جنگ نرم علیه جمهوری اسلامی و براندازی از طریق استحاله را تئوریزه می کند، کتاب دیباچه ای بر جامعه شناسی سیاسی جمهوری اسلامی او را ببینید! کتاب دیگر او درس های دموکراسی برای همه و عقل در سیاست، اینها کتاب های درسی کنکور فوق لیسانس و دکتری است، اینها کتاب های درسی نظام دانشگاهی ماست، در نظام دانشگاهی ما در رشته علوم سیاسی کتاب های آقای کاتوزیان تدریس می شود چه در لیسانس، چه فوق لیسانس و چه دکتری، کاتوزیان چه می گوید؟ محمد کاتوزیان که خارج از کشور است، استاد دانشگاه کِنت است، حرفش این است که تمام تاریخ جامعۀ ایرانی نوعی کوشش است علیه استبداد ایرانی از طریق شورش، شکست شورش و حاکم شدن مدل جدید استبداد و بعد می گوید انقلاب اسلامی هم بازتولیدِ همین استبداد ایرانی است، یعنی ولایت فقیه بازتولید همین استبداد ایرانی است در یک قالب جدید، راه حل چیست؟ مشروطۀ انگلیسی، دقیقا این را می گوید، برگردیم پروژۀ مدرنیته را از طریق مشروطه انگلیسی دنبال کنیم، این حرف ایشان است، یعنی دقیقاً چیزی که صد سال پیش گرفتار آن شدیم، بست نشینی در سفارت و عدالت خانه، این کتاب درسی ماست، کتاب اقتصاد سیاسی مشروطه ایشان، کتاب ایرانیان ایشان، نوسازی ناتمام ایشان کتاب های درسی ماست، چه کسی گفته ۴ دهه نظام دانشگاهی علوم انسانی دستِ طرفداران تحول در علوم انسانی یا طرفداران علوم انسانیِ اسلامی بوده است؟ اصلاً صدای این طرفداران درآمده؟ اصلاً امکان پیدا کرده که بیان شود؟ کجا بیان شده؟! کجا اینها توانسته در سیاست گذاری عینیت پیدا کند و حاکم شود؟ به هیچ وجه چنین چیزی نیست، مثال می خواهید بزنید به سرفصل دروس مراجعه کنید هر درسی حقوق، مدیریت، علوم سیاسی، اقتصاد، روانشناسی، جامعه شناسی، ببینید سرفصل دروس چیست، ببینید چقدر تفاوت است بین سرفصل این دروس با نمونه هایش در مصر، هندوستان یا خود اروپا، کتب اصلی را ببینید، کتاب درسی روانشناسی پایه یک که در ایران درس داده می شود ویراست هفدهم و هجدهم روانشناسی اتکینسون است. الان در دانشگاه آمریکا هم همین است، مثلاً کتاب روانشناسی مرضی ساراسون است، آنجا هم دقیقاً همین است، عیناً یعنی اصلاً فاصله ندارد.
یعنی می خواهم بگویم نظام دانشگاهیِ علوم انسانی ما دقیقاً در دست روشنفکرانی بوده و هست و توسط آنها برنامه ریزی، هدایت و اجرا شده که آنها دقیقاً براساس نسخه ها و آموزه های نولیبرالی و غربی طراحی کردند و پیش می روند به هیچ وجه نظام آموزش عالی در دست جریان تحول خواه در علوم انسانی نبوده که شما می گویید بعد از ۴ دهه حرف شما و برآیند کار شما کجاست، نبوده، درست است نظام جمهوری اسلامی است ولی همانطور که اقتصادش اسلامی نشده و نسخه های نولیبرالیزم حاکم است، همانطور که سیستم بروکراسی آن تغییر نکرده، نظام دانشگاهی اش هم در کنترل آنهاست، این را بدانید من مطمئنم عزیزان زیادی هستند در دانشگاه شاهد این مساله بودند.
یک خاطره بگویم در دانشگاه اندیشه سیاسی ۲ را درس می دادم که بیشتر بحث های معاصر است بعد دانشجو به من می گفت شما تنها شخصی هستید که آمدید سرکلاس و دارید لیبرالیسم را نقد می کنید تمام استادهای ما لیبرالیسم را ترویج می کنند فقط این نمونه نیست من دانشگاه های عدیده برای شما می-گویم، استادانی که مستقیم، ترویج لبرالیسم و نولیبرالیسم و غیره یک امر رایج است فراتر از آن گاه به اسلام حمله می کنند، به دین حمله می کنند، به اخلاقیات حمله می کنند، نمونه های عدیده ای وجود دارد و اینها در دانشگاه های ما وجود دارد و اینها واقعیات است، ما روانشناسی ای داریم درس می دهیم که ضداخلاق است، اینها حقایق است! چه کسی گفته علوم انسانی نظام آموزش دانشگاهی دست جریان تحول خواه است و حالا جواب بدهد ۴ دهه چه کرده است؟!
یک سوال دیگر اینکه چرا فرصت به علوم انسانی مدرن نمی دهیم؟ علوم انسانی مدرن و هوادارانش مگر جایی است که دستشان نباشد؟! بروید کیوسک مطبوعات را ببینید، نشریات عمومی و تخصصی را ببینید، عده و عُده و برآیند و جمع و تعداد کماً و کیفاً ببینید طرفِ کدام سمت سنگین است؟ کتب تولیدی علوم انسانی را در بازار نشر کتاب ببینید اعم از ترجمه و تالیف ببینید کدام سمت قوی تر است؟ روند برآیند حرکت دانشگاه ها، سرفصل ها و موازین درسی و حتی سمت کتاب اندیشه سیاسی قرن بیستم ما را که سمت تولید می کند ببینید برآیندش چیست؟ آمده تمام این اندیشه ها را کوبیده فقط در آن از لیبرالیسم طوری صحبت کرده که مخاطب می خواند می گوید لیبرالیسم بهترین اندیشه است، کتاب فلسفۀ آموزش و پرورشی که دانشگاه پیام نور ما درس می دهد را ببینید چیست؟ تمام تئوری-هایی که درس می دهد بحث دین و اسلام که نیست عیب ندارد می گوییم ترجمه است، کل حرفش این است مدل فاشیستی کوبیده می شود، مدل مارکسیستی کوبیده می شود، هر نوع آرمان خواهی کوبیده و هر نوع جریان تحول خواه کوبیده می شود و در انتها بهترین آموزش و پرورش لیبرالیسم و مدل فردانگاری که اینها می گویند می شود. یعنی کدام تریبون را اینها ندارند که حالا به آنها اجازه بدهیم.
الان همین صدا و سیما چند بار و چند نوبت اصلاً در برنامه های نقد کتاب، چند کتاب نقدانه نسبت به علوم انسانی مدرن یا نسبت به مضمون های مشهورات مدرن آورده ترویج کرده و پخش کرده، چند تا از روانشناسی های مدرن و بازاری و غیربازاری و آکادمیک، چقدر فرصت به روشنفکران و چقدر فرصت به این طرف می دهد؟ اینها حقایق است چه کسی گفته اینها تریبون ندارند؟ اصلاً تریبونی است که اینها نداشته باشند، از این بالاتر که کلِ نظام دانشگاهی کشور دست آنهاست، طرف بخواهد هنر بخواند باید کتاب های آنها را بخواند، حقوق بخواهد بخواند باید کتاب های آنها را بخواند، مبنای کتاب های حقوق کاتوزیان است، ما کاتوزیان را از نظر فکری می شناسیم، در کدام حوزه اینها نیستند؟
پس بنابراین اگر کسی بخواهد از اختناق صحبت کند اینها هستند که اختناق و استبداد مشهورات مدرن آن هم از نوع نولیبرالی بر نظام دانشگاهی و بر هر نوع اندیشۀ تحول خواه، هر نوع اندیشۀ منتقد و هر نوع اندیشۀ عدالت طلب ما دارند اِعمال می کنند.
غلامی: علیرغم همۀ این مشکلاتی که گفته شد این طور نبوده که اساتید انقلابی و کسانی که خواهان تحول هستند دست روی دست بگذارند به هر حال از هر فرصت اندکی هم استفاده کردند، جنبۀ رسمی ندارد با کمترین امکانات و با همکاری خودجوش اساتید چه حوزوی و چه دانشگاهی حرکت شکل گرفته است، به هر صورت هم توانسته تفکرِ ساخت و تکامل علوم انسانی اسلامی را مطرح کند و رشد بدهد و هم توانسته وارد بعضی رشته ها در حوزۀ نقد شود و حرفهای جدی در زمینۀ نقد علوم انسانیِ غربی و سکولار ارائه بدهد. بالاخره من اطلاع دارم چه در دانشگاه و چه در حوزه کارهای خوبی شروع شده برای اینکه در آینده تدریجاً وضعیت اصلاح شود و ادامۀ این تُرک تازی میسر نباشد هرچند که باید این را بگوییم سرمایه گذاریِ دستگاه های نظام در این عرصه واقعاً صفر است و زیر صفر است، کاری با این عظمت، با این عرض و طول با همکاری های خودجوش و بضاعتهای اندکی که اساتید دارند و مراکزِ پژوهشی کوچک دارند که خیلی از این مراکز پژوهشی در این ۶، ۷ سال اخیر بارها در معرضِ تعطیلی قرار گرفتند.
متولی کلان این موضوع، جایی که راهبری این حرکت را برعهده دارد شورای عالی انقلاب فرهنگی است و شورای تخصصیِ تحول در علوم انسانی را هم تشکیل داده است، اقدامات خوبی را هم انجام دادند اما کافی نیست، این اقدامات برای اینکه بتواند موفق باشد، یک سرمایه گذاریِ همه-جانبه می خواهد، وقتی هم می گوییم سرمایه گذاری، توجه داشته باشید در علوم انسانی با یک هزارم سرمایه گذاری که در سایر علوم می شود، می شود کارهای بزرگ و چشم گیری انجام داد، الان هم بعضی از کارهای برجسته که می بینیم انجام می شود خیلی از آنها اصلاً هیچ امکاناتی به آنها اختصاص پیدا نکرده است و افراد با امکانات شخصی خودشان دارند در این زمینه کار می کنند.
آنچه که مسلم است و ما می خواهیم روی آن تاکید کنیم این است که علوم انسانی را نمی شود پروژه ای متحول کرد، تحول علوم انسانی باید در یک فرآیند، در یک پروسه اتفاق بیفتد، خود اساتید را باید مشارکت حداکثری داد، الان وضعیت استقبال بسیاری از اساتید از این تحول وضعیت خوبی است و قابل قبول است، درست است جریان اقلیت یک استبدادی را بر اکثریت به خرج می دهد اما واقعاً اکثریت دوست ندارند این وضعیت ادامه پیدا کند، در همین کنگره ای که برگزار می کنیم شاهد هستم کسانی می آیند اصرار دارند که کمک کنید ما مثلاً روانشناسی اسلامی را بتوانیم مطرح کنیم، بسط و عمق بدهیم حتی شاید ظاهرشان هم مذهبی نباشد اما با علاقه این موضوعات را دنبال می کنند.
من معتقدم باید این را یک فرآیند دید البته حاکمیت حق دارد چون علوم انسانی مغزافزار مدیریت کشور است راجع به علوم انسانی صحبت کند، نسبت به شرایط بد آن نگران باشد اما طبیعی است که حاکمیت کاریش بسترسازی است برای اینکه در یک شرایط طبیعی این اتفاق بیفتد بالاخره ما درست است که وضعیت وجود علم را نقد کردیم گفتیم متاسفانه آزادی های لازم داده نمی شود اما دوست نداریم که از آن طرف هم در تحول هم همان اتفاقی که ما به آن نقد می کنیم اتفاق بیفتد، لذا هر دو طرف باید اجازه بدهند در یک بستر طبیعی کار پیش برود، بسترها شکل بگیرد برای اینکه کسانی که تا الان همیشه در حاشیه بودند در انزوا بودند و اجازه نداشتند کارِ تحقیقاتیِ جدی بکنند، اجازه نداشتند صحبت کنند اینها صحبت هایشان را بکنند و من به شما قول می دهم علوم انسانیِ اسلامی از ظرفیتهای منحصر به فردی برخوردار است اگر فقط اجازه بدهند خودش را عرضه بکند بسیاری از دانشجویان، اساتید به سمت علوم انسانیِ اسلامی روی می آورند و شرایط برای تحول فراهن بکنند منتها باید واقعاً اساتید ما، پژوهشگران ما، حوزوی و دانشگاهی یک کارِ مجاهدانه انجام بدهند، با کارهای معمولی ما نمی توانیم این عقب ماندگی که داریم را جبران کنیم، نمی توانیم بر این فشارها غلبه کنیم.
زرشناس: به نظر من دو تحول در دو حوزه جزء ضروریات و نیازهای فوری انقلاب است، یکی تحول در ساخت اقتصادی کشور، تحولی که حتماً باید با محوریت عدالت در ساخت اقتصادی صورت بگیرد، مسالۀ اقتصاد مقاومتی گام اولش است، یعنی بستر اصلی اش است برای اینکه برود به سمت تحول جدی با محوریت عدالت و این باید انجام شود. در حوزۀ فرهنگ هم ما باید آرایش فرهنگیِ برآورده از جامعه را تغییر بدهیم و به این معنا نه که بگوییم آمرانه و دیکتاتوری، مقصود اینکه برویم به سمتی که در این جنگ نرم که الان توازن قوا کاملاً نابرابر و به نفع مجریان جنگ نرم است، دگرگونی ایجاد شود، کانون این دگرگونی تحول در علوم انسانی است یعنی مسالۀ علوم انسانی الان واقعاً مسالۀ مرگ و زندگی است برای ما، نه فقط برای جمهوری اسلامی بسته به نظام سیاسی، برای استقلال ایران، برای هویت دینی این مردم، برای حفظ هویت معنوی جامعه، برای تمامیت ارضی جامعه، یعنی برای اینکه ما بتوانیم از موجودیت خودمان دفاع کنیم ما باید یک مغزِ نرم افزار یک نسخۀ عملِ انقلابی داشته باشیم که این نسخۀ عمل انقلابی جزء از طریق تحول در علوم انسانی موجود محال است به دست بیاید باید این علوم انسانی تغییر کند وگرنه این علوم انسانی مقوم به وابستگی، فقر، بی عدالتی، ظلم، استبداد، مدیریت رانت خوار و غیره خواهد بود.
نکته ای که پرسیدند وظیفۀ ما چیست؟ بله! خوب است که در رشته های علوم انسانی تحصیل کنیم اما در این تحصیل باید دقیق بدانیم آن چیزی که به نام علم دارد به ما ارائه می شود باید با این دقیق و نقادانه روبرو شویم، بسیاری از این مفاهیم، بسیاری از این احکام، احکام صحیحی نیست باید بدانیم اینها وحی منزل و حقیقت علمی مطلق نیست، برویم تحصیل کنیم خیلی هم خوب است یاد بگیریم، اما مرزبندی هویتی داشته باشد، نگاهِ ما منتقدانه باشد، رویکردمان از منظر اجتهادِ منتقدانۀ تحول-خواهانه باشد، باز تاکیداً عرض می کنم مسالۀ تحول در علوم انسانی مسالۀ جدیِ مرگ و زندگی است ما اگر می خواهیم بر بحران ها و ناکارآمدیی هایی که وجود دارد غلبه کنیم و جامعه ای تولید کنیم که زمینۀ تمدن اسلامی شود باید علوم انسانی جدیدی داشته باشیم که با این علوم انسانی موجود که یک علوم انسانیِ مقوم و وابسته به بی عدالتی است، ما ره به جایی نخواهیم برد، تحول یک امر واجب برای ماست و این باید مبنای دستورالعمل و سیاست گذاری های کلانِ فرهنگی کشور قرار بگیرد و من احساس می کنم تاکنون خیلی به این نپرداختیم و در عمل برآیند خیلی برآیند موفقی نبوده است.
انتهای پیام/