اهداف و رویکردها
تحول در علوم انسانی همواره یکی از مطالبات جدی اساتید و دانشجویان کشور در طول ۳۵ سال اخیر، و از جمله تأکیدات اصولی امام راحل (ره) و رهبر معظم انقلاب اسلامی به شمار رفته است. البته در این زمینه سه رویکرد عمده وجود دارد. رویکرد اول، پذیرش علوم انسانیِ متداول را امری اجتنابناپذیر دانسته و در خوشبینانهترین وجه، تحول در علوم انسانی را به منزله تغییرات ظاهری در متون و سرفصلهای دانشگاهی برای رفع برخی تعارضات آشکار میان آموزههای اسلامی و نظریههای غربی و سکولار میداند. رویکرد دوم، با کنار گذاشتن کامل علوم انسانی متداول و حتی نفی روششناسیهای رایج علمی، تحول در علوم انسانی را به منزله جایگزین نمودن آموزههای نقلیِ اسلامی با علوم انسانی موجود میداند. در این بین، رویکرد سومی وجود دارد که نگاه آن به موضوع تحول در علوم انسانی به دور از هرگونه افراط و تفریط، نگاهی متعادل است. بر اساس این رویکرد، علوم انسانی و طبقهبندی آن باید بر اساس جهانبینی اسلامی مورد بازنگری قرار گیرد و در این بازنگری قطعاً علاوه بر تحول در فلسفه علوم انسانی و به تبع آن، فلسفههای هر علم (فلسفههای مضاف)، و ضمن ارائه روششناسیهای جدید، در جایگاه و کارکرد روششناسیهای متداولِ علمی نیز تغییراتی حاصل شود. بنابراین رویکرد سوم علاوه بر درک فوائد گزینش همه وجوهات مثبت و ممتاز علوم انسانی متداول، بیش از هر چیز، بر تولید فکر و تئوری و تاسیس بنیانهای جدید علمی بر پایه مبانی و اصول دینی و توجه به اقتضائات بومی تاکید دارد.
در طول سالهای گذشته تقریباً رویکرد اول بر سایر رویکردها غلبه داشته است و همین امر موجب گردیده تا نهتنها اقدامات انجام شده در زمینه تحول در علوم انسانی قانع کننده نباشد بلکه زمینه تقویت رویکرد دوم نیز فراهم شود. با این وصف، لازم است رویکرد سوم که اولاً از مرحله شعار عبور کرده و تجارب قابل قبولی نیز در صحنه عمل (در داخل و خارج کشور) داشته است و ثانیاً از شفافیت، امکان عملیسازی و از همه مهمتر قرابت بیشتر با تعالیم اسلامی برخوردار است مورد بررسی و کنکاش عمیق قرار گرفته و از این طریق زمینه تبدیل آن به یک تئوری پایه در موضوع تحول در علوم انسانی فراهم شود.
از طرف دیگر هم اکنون شاهد برخورد کجدار و مریز با موضوع تحول در علوم انسانی از سوی شماری از اساتید و صاحب نظرانی که حتی به ضرورت تحول نیز معتقد هستند میباشیم تا جایی که این گروه بعضاً ترجیح میدهند از بهکارگیری پسوند اسلامی برای علوم انسانی پرهیز کنند؛ لکن به نظر میرسد رویکرد سوم با آنکه سعی میکند از نگاههای افراطی و تفریطی در این عرصه دوری نماید، از معرفی علوم انسانی به علوم انسانیِ اسلامی ابایی ندارد و بهکارگیری این عنوان را در جهت نمایان شدن واقعیتها و هموار شدن مسیر تحول در علوم انسانی لازم میداند.
نکته دیگر اینکه، بر خلاف دیدگاهی که خاستگاه تحول در علوم انسانی اسلامی را صرفاً یک خاستگاه ایرانی میداند، اسلامی شدن علوم انسانی با رویکرد متعادل، طرفداران زیادی در جهان دارد. امروز شاهد شمار کثیری از اساتید و اندیشمندان جهان اسلام هستیم که ضمن اعتقاد به عدم مقبولیت و ناکارآمدی علوم انسانی سکولار در جوامع اسلامی، به جد بر ضرورت دستیابی به یک علوم انسانیِ اسلامی با رویکرد متعادل تاکید نموده و پیشرفتهایی نیز در مسیر دستیابی به یک تئوری مبنا در این زمینه داشتهاند. بعلاوه آنکه برخی از طرفداران پرکار و جدی مقوله تحول علوم انسانی را غربیان منتقد و غیرمسلمانِ علوم انسانی تشکیل میدهند که در بخشی از عرصهها نیز با روشنفکران مسلمان اشتراک نظر داشته و در مجموع به پیشبرد حرکت تحول کمک میکنند. تا جایی که برخی از این اندیشمندان صریحاً بر غربزدایی از حوزه علوم انسانی و تأسیس بنایی کاملاً جدید مبتنی بر جهانبینی فطری اصرار دارند.
بنا بر آنچه ذکر شد، امروز ایجاد زمینه مساعد برای معرفی دقیق رویکرد متعادل، و نیز همافزایی اندیشمندان مسلمان ایرانی و خارجی چه در نقد علوم انسانی غربی و چه در هموار نمودن راه دستیابی به تئوری علوم انسانیِ اسلامی یک ضرورت است و برگزاری یک کنگره علمی جدی و غیر تشریفاتی برای شروع این حرکت اساسی میتواند یک گام مهم و ارزشمند به حساب آید.